حلماحلما، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

میوه بهشتی (9ماه انتظار شیرین)

29 تیر ماه

سلام به روی ماه دخترم خوبی عزیزم؟؟؟؟ تو دل مامانی بهت خوش میگذره؟؟؟؟ دیروز از محل کار مرخصی گرفتم و ساعت3:30 زنگ زدم آژانس و راه افتادم سمت بیمارستان بقیه الله، مامان فاطمه هم از طرف خونه اومد بیمارستان( بابا امیر نیست ماموریته واسه همین مامان فاطمه همراهم اومد که تنها نباشم) خداروشکر همه ی کارا زود انجام شد و فقط نیم کیلو اضافه کرده بودم . همه ی آزمایشام هم عالی بود و خانم دکتر بهفر کاملا راضی بود وقتی صدای قلبتو میخواست بذاره گوش کنم از خانم دکتر اجازه گرفتمو صداتو ضبط کردم وای مامانی چرا اینقدر قلبت تند تند میزنه؟؟؟؟؟؟؟ الهی دورت بگردم ایشالا که همیشه این قلب نازت در حال تپیدن باشه. قرار شد واسه دفعه بعد که میرم پیش خانم د...
30 تير 1392

درد و دل

سلام عزیزم خوبی؟ مامان امروز بی حوصلس،خستس، بی حاله از صبح که بیدار شده سرگیجه و حالت تهوع داره و تو هم تو دلش هی تکون میخوری فدات شم بابا امیر دیروز رفت ماموریت واسه همین مامان هلاله دیشب خیلی سخت خوابش برد. دختر گلم ببخش اگه یه وقتایی از درد یا بیحالی گریه میکنم تو ناراحت نشیا از دست تو ناراحت یا عصبی نیستم. از این شرایط سخت کاری از این بی درک بودن همکارام از این که مامان شدنو بد یا یه جورایی عقب افتاده بودن میدونن خستم از دست این آدما ناراحتم که هیچ درکی از زندگی زناشویی و هیچ احساسی نسبت به مادر شدن ندارن. مادر شدنو یه عیب بزرگ و جا موندن از همه ی خوشیای الکی دنیا می دونن از این آدما که وقتی میبینن داری بخاطر یه فرشته که تو وجود...
26 تير 1392

رادین کوچولو به دنیا اومد

سلام دختر نازنینم خوبی؟؟؟ اوضاع و احوال چطوره؟؟ خوب به مامانی لگد میزنیا تا اونجا که دلت میخواد مامانی و لگد میزنی اشکال نداره زورت زیاده دیگه الهی فدات بشم دخترکم امروز 1392/4/22 رادین جون پسره گل صحرا و محمد (از دوستای خوب منو بابایی) به دنیا اومد. با این که از چند وقت پیش با مهین هماهنگ کرده بودیم که حتما بریم بیمارستان ولی بخاطر ندادن مرخصی به من قسمت نشد که بریم روی گل رادین جونو ببینیم ایشالا یه روز میریم خونشون و یه دل سیر پسملیو میبینیم  البته دخترم تو زیاد نگاش نکنیا میگن دختره چشمش دنبال پسر ماست الهی قربونت برم کی میشه تو به دنیا بیای و یه عالمه بغلت کنم عزیزم مامان هلاله و بابا امیر خیلی دوستت دارن  ...
22 تير 1392

جاده چالوس

سلام دخملکم خوبی مامانی؟ چقدر خوشگل تو دل مامانی این ور و اون ور میری ولی همچنان نذاشتی بابایی تکوناتو بفهمه تا بابایی دستشو میذاره رو دل مامانی دیگه تکون نمیخوری دیروز زن عمو نجمه sms داد که جاری جون شام بریم جاده چالوس؟؟؟؟ منم به بابا امیرت گفتم و قبول کردیم و قرار شد بعد از ساعت کاری راه بیفتیم سمت جاده چالوس. همه ی وسایل لازمو نجمه جون آماده کرده بود  حسابی افتاده بود تو زحمت رفتیم لب روزخونه نشستیم هوا تاریک شد و سگ ها هم اومده بودن بیرون خیلی خوش گذشت منو نجمه که بیشتر وقتو توی ماشین بودیم و تند تند حرف میزدیم بعد از شام راه افتادیم سمت خونه کلی خسته بودیم و کلا خیلی خوش گذشت دستت زن عمو و عموی خوبت درد نکنه خیلی زحمت ک...
20 تير 1392

بابایی اومد

سلام خوشگل مامانم خوبی؟ بابایی بالاخره اومد یکشنبه ساعت 2 بامداد رسید خونه مامان فاطمه در و که باز کردم دیدم 2 تا جعبه آلبالو با یه جعبه زردآلو تو دستشه که کم مونده بود بریزه سریع کمکش کردم  رفتیم میوه هارو گذاشتیم تو آشپزخانه و رفتیم خوابیدیم  بعد از چند روز یه خواب راحت و پر از آرامش داشتم  راستی بابا امیرت سیاه سوخته شده  تو هم کلی حرصش دادی هر کاری کردم تکون نخوردی که بابایی تکوناتو بفهمه و حال کنه تا بابا امیرت خوابید تکون خوردی منم دلم نیومد بیدارش کنم . وقتی به به بابایی گفتم تکون خوردی ناراحت شد که چرا بیدارش نکردم بعدالظهر هم فیلم عروسیمونو دیدیم و کلی ذوق کردیم چقدر 2 تاییمون عوض شدیم خداروش...
17 تير 1392

بدون عنوان

سلام دخمل قشنگم خوبی فدات شم؟ دیروز جمعه ی خوبی نبود همش یه حال بدی داشتم سر گیجه و حالت تهوع و بیحالی شدید اومده بود سراغم و بدتر از همه ی اینا دلتنگی که واسه باباامیر داشتم چون بابایی 5 شنبه نیومد و قراره یکشنبه یا دوشنبه بیاد. بابا امیر خیلی دلتنگه و داره حسابی اذیت میشه وقتی باهاش حرف میزنم قشنگ معلومه که بغض داره. قربونت برم تو هم مثل من دلتنگ بابایی شدی؟؟؟؟ راستی داری یه تکونایی میخوری که من کاملا حسش میکنم وقتی به بابا امیر گفتم کلی ذوق کرد و تازه کلی هم حسودی کرد که اون نمیتونه اینقدر بهت نزدیک باشه  کلی دوستت داریم کلی از داشتنت خوشحالیم فدات شم ایشالا که این دوران انتظار سر برسه و زود زود بیای تو بغلمون. فعلا. ...
15 تير 1392

دل تنگم

سلام دختر گلم خوبی مامانم ؟؟؟؟ امروز 5روزه که دوتاییمون باباییو ندیدیم و فقط صداشو از تلفن میشنویم  من که دلم براش یه دنیا تنگیده تازه دیشب گفت احتمال داره 5شنبه برگردم سعی کردم خودمو خوشحال نشون بدم ولی اصلا خوشحال نشدم چون تازه اول هفتس و این که باید تا 5شنبه دل تنگ بمونم اصلا خوشحالم نمیکنه خلاصه دختر گلم خداروشکر که تو هستی و تورو دارم  وگرنه مامانی ..... همش از غم و غصه نگم خداروشکر تو با مامانی همکاری میکنی از وقتی بابا امیر رفته کمتر اذیت میکنی خانوم شدی قربونت برم  خلاصه بیا دوتایی بهم کمک کنیم تا این دوری واسه دوتاییمون آسون بشه جیگرم باشه؟؟؟؟؟ فعلا مامانی بره به کاراش برسه   ...
9 تير 1392

جنسیت نی نی ناز ما

سلام نی نی ناز مامانی خوبی؟؟؟؟؟ دیروز از صبح دل تو دلم نبود چون قرار بود بابا امیر ساعت 4 بیاد دنبالم تا بریم دکتر و بعدش روی ماهتو ببینیم سر کار که نمیدونم اصلا چجوری گذشت.ساعت 4 شد و بابا امیر و مامان فاطمه اومدن دنبالم ، رفتیم بیمارستان تا گفتم با دکتر بهفر وقت داشتم گفت امروز دکتر نمیان وای حالم خیلی گرفته شد با اصرار مامان فاطمه واسه یه دکتر دیگه وقت داد تا ساعت 7 منتطر بودیم تا بالاخره نوبتمون شد آزمایش غربالگریتو نشون دادم گفت همه چی طبیعیه و خوبه و مشکلی نیست ، ازش خواستم سونو تعیین جنسیت بنویسه  از بیمارستان اومدیم بیرون زنگ زدم جایی که همیشه میرم سونو گفت الان پذیرش نداریم منم گفتم اشکال نداره فردا بعد از کارم میرم که ...
5 تير 1392

ماموریت بابایی

سلام دخمل قشنگم خوبی؟؟؟؟ امروز صبح بابا امیرت رفت ماموریت معلوم نیست چند روز طول می کشه ولی مطمئنم دل 2 تاییمون خیلی خیلی براش تنگ میشه  مامانی قول بده تو این روزایی که بابا امیرت نیست کمترشیطنت کنی تا مامان هلاله کمتر اذیت بشه یه چند روزی که دردام بیشتر شده و ماهیچه پام هی میگیره تا اشکم در نیاد دردش ساکت نمیشه مواظب خودت باش واسه بابایی هم دعا کن که بسلامت برگرده و اونجا تنهایی زیاد اذیت نشه قربون دخمل گلم برم فعلا مامانی میره.دوستت دارم بووووووووس ...
5 تير 1392

4 خرداد و سومین عکس ناز تو

سلام قشنگ من خوبی؟ از صبح خیلی دل شوره داشتم،تا ساعت 4 شد هزار جور استرس داشتم،بابا امیرت اومد دنبالمون و با هم رفتیم بیمارستان پیش دکترمون برام سونوگرافی و غربالگری نوشت، تو بیمارستان با یه نفر به اسم مریم آشنا شدم که هم سن هم بودیم و ماه بارداریمون با هم یکی بود و اون می دونست که بچش دختره  ازش آدرس سونوگرافی و آزمایشگاه نیلو رو گرفتم . با امیر راه افتادیم برای سونو گرافی اومدیم نزدیک محل کار خودم میدون کتاب ، وقتی رو تخت دراز کشیدم و توی LCD روبرو تورو دیدم کلی جا خوردم   چقدر بزرگ شدی وای باورم نمیشد تو در عرض 1 ماه اینقدر تغییر کنی وای از وقتی که صدای قلب نازتو شنیدم چقدر تند تند میزد همه چی برام خیلی خیلی جالب بود ...
1 تير 1392